سوکنامه

 

 وموج موج ِ خزر، از سوک ، سيه پوشانند.

بيشه دلگيروگياهان همه خاموشانند.

بنگر آن جامه کبوتران ِ افق، صبحدمان

روح باغ اند کز ينگونه سيه پوشانند،

چه بهاری ست ، خدا را ! که اين دشت ملال

لاله ها آينه خون سياووشانند.

 

 

آن فرو ريخته گلهای پريشان در باد

کز می جام شهادت همه مدهوشانند،

نامشان زمزمه نيمهشب مستان باد:

تا نگويند که ياد فراموشانند.

 

گر چه زين زهر سمو می که گذشت از سر باغ

سرخ گلهای بهاری همه بيهوشانند،

باز در مقدم خونين تو ، ای روح بهار !

بيشه در بيشه، درختان، همه ،آغوشانند.

 

بازگشت به فهرست